سرفراز و عالی مرتبه. (آنندراج). مفتخر. سرفراز. مباهی: سربلندان چون به مخدومی رسند خادمی را خاک پست خود کنند. خاقانی. سربلندیم هست و تاج و سریر نبود هیچ سربلند حقیر. نظامی. گر به سمع تو دلپسندشود چون سریر تو سربلند شود. نظامی. ، بلند. عالی: ولی دارم اندیشه ای سربلند که بر صید شیران گشایم کمند. نظامی
سرفراز و عالی مرتبه. (آنندراج). مفتخر. سرفراز. مباهی: سربلندان چون به مخدومی رسند خادمی را خاک پست خود کنند. خاقانی. سربلندیم هست و تاج و سریر نبود هیچ سربلند حقیر. نظامی. گر به سمع تو دلپسندشود چون سریر تو سربلند شود. نظامی. ، بلند. عالی: ولی دارم اندیشه ای سربلند که بر صید شیران گشایم کمند. نظامی
بهانۀ ضعیف و سست. بهانۀ پوچ و نامسموع. (غیاث اللغات) (از برهان). عذری نامقبول. عذری نارسا. عذری ناموجه: برد لنگی به راهواری پیش پیشم از بسکه عذر لنگ آورد. انوری. حدیت لنگی استر به عذر می شاید اگر به نکته بگویم که عذر هم لنگ است. ظهیر. هدهدش گفت ای چو گوهر جمله رنگ چند لنگی چند آری عذر لنگ. عطار. اگر سیمت ببخشد سنگ باشد اگر عذرت بخواهد لنگ باشد. عطار. هر یکی را بودعذری لنگ لنگ این چنین کس کی کند عنقا به چنگ. عطار. ز ناتوانی پایم به دست عذری هست تو عذر لنگ به نوعی که میتوان برسان. سلمان ساوجی. به خویش رنج پسندید بهر راحت خلق چو عذر لنگ که در راه دیگران لنگ است. محسن (از آنندراج). برای وعده خلافی عبث مخور سوگند که احتیاج عصا نیست عذر لنگ ترا. محمدقلی سلیم (از آنندراج). میار عذر که ره دور و مرکبم لنگ است که عذر لنگ نشاید ز رهروان ملنگ. کاتبی
بهانۀ ضعیف و سست. بهانۀ پوچ و نامسموع. (غیاث اللغات) (از برهان). عذری نامقبول. عذری نارسا. عذری ناموجه: برد لنگی به راهواری پیش پیشم از بسکه عذر لنگ آورد. انوری. حدیت لنگی استر به عذر می شاید اگر به نکته بگویم که عذر هم لنگ است. ظهیر. هدهدش گفت ای چو گوهر جمله رنگ چند لنگی چند آری عذر لنگ. عطار. اگر سیمت ببخشد سنگ باشد اگر عذرت بخواهد لنگ باشد. عطار. هر یکی را بودعذری لنگ لنگ این چنین کس کی کند عنقا به چنگ. عطار. ز ناتوانی پایم به دست عذری هست تو عذر لنگ به نوعی که میتوان برسان. سلمان ساوجی. به خویش رنج پسندید بهر راحت خلق چو عذر لنگ که در راه دیگران لنگ است. محسن (از آنندراج). برای وعده خلافی عبث مخور سوگند که احتیاج عصا نیست عذر لنگ ترا. محمدقلی سلیم (از آنندراج). میار عذر که ره دور و مرکبم لنگ است که عذر لنگ نشاید ز رهروان ملنگ. کاتبی
یا پلنگ دژ فعلی. دهی است از دهات سرشیو شهرستان سقز. کوهستانی، سردسیر. 180 تن سکنه دارد. آب آن از چشمه و رودخانه تأمین میشود. محصولات آنجا غلات، لبنیات، توتون و حبوبات است. شغل اهالی زراعت و گله داری است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
یا پلنگ دژ فعلی. دهی است از دهات سرشیو شهرستان سقز. کوهستانی، سردسیر. 180 تن سکنه دارد. آب آن از چشمه و رودخانه تأمین میشود. محصولات آنجا غلات، لبنیات، توتون و حبوبات است. شغل اهالی زراعت و گله داری است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
پیشرو لشکر که بعربی مقدمهالجیش خوانند و بترکی هراول گویند. (آنندراج) (برهان). پیشرو لشکر. (شرفنامۀ منیری) : طلایه نگه کن که از خیل کیست سرآهنگ این دوده را نام چیست. فردوسی. و هر کس را از آن مقدمان و سرآهنگان نیکوئیها کرد. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 46). و همه اصفهبدان و سرآهنگان و سرلشکر جدا کرد. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 67). سر سرهنگان سرهنگ محمد هروی که سرآهنگان خوانند مر او را سرهنگ. سنائی. سرآهنگ تا ساقه از تیر و تیغ برآورد کوهی ز دریا بمیغ. نظامی. درای شتر خاست از کوچگاه سرآهنگ لشکر درآمد براه. نظامی. و ابوعبداﷲ محمد و ابواحمدسرآهنگ و... در وجود آمدند. (تاریخ قم ص 235). ، عسس و شحنه و میر شب. (آنندراج) : ز صدر خاص ده عارض بدرکرد سرآهنگان شب بیدارتر کرد. نزاری قهستانی (از آنندراج). ، تارگنده باشد که بر تارها بکشند. آن را تیر هم گویند. (آنندراج). تار گنده را نیز گویند که بر سازها کشند. (برهان) (رشیدی) : عدو اگر نبود گو مباش آن بدرگ بریشمی است بر این ارغنون سرآهنگی بقای جان تو بادا کدام اوتار است که گر بلرزد تاری قفا خورد چنگی. اخسیکتی. جماعت مغنیان بریشم سرآهنگی از برای جمال را بندند. (لباب الالباب عوفی ج 2 ص 244 و 245) ، خوانندگی و نوازندگی. (آنندراج) : نشست و در زبان بگرفت در عشاق آهنگی که ساز زهره را بشکست در حیرت سرآهنگش. سیف اسفرنگ (از آنندراج)
پیشرو لشکر که بعربی مقدمهالجیش خوانند و بترکی هراول گویند. (آنندراج) (برهان). پیشرو لشکر. (شرفنامۀ منیری) : طلایه نگه کن که از خیل کیست سرآهنگ این دوده را نام چیست. فردوسی. و هر کس را از آن مقدمان و سرآهنگان نیکوئیها کرد. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 46). و همه اصفهبدان و سرآهنگان و سرلشکر جدا کرد. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 67). سر سرهنگان سرهنگ محمد هروی که سرآهنگان خوانند مر او را سرهنگ. سنائی. سرآهنگ تا ساقه از تیر و تیغ برآورد کوهی ز دریا بمیغ. نظامی. درای شتر خاست از کوچگاه سرآهنگ لشکر درآمد براه. نظامی. و ابوعبداﷲ محمد و ابواحمدسرآهنگ و... در وجود آمدند. (تاریخ قم ص 235). ، عسس و شحنه و میر شب. (آنندراج) : ز صدر خاص ده عارض بدرکرد سرآهنگان شب بیدارتر کرد. نزاری قهستانی (از آنندراج). ، تارگنده باشد که بر تارها بکشند. آن را تیر هم گویند. (آنندراج). تار گنده را نیز گویند که بر سازها کشند. (برهان) (رشیدی) : عدو اگر نبود گو مباش آن بدرگ بریشمی است بر این ارغنون سرآهنگی بقای جان تو بادا کدام اوتار است که گر بلرزد تاری قفا خورد چنگی. اخسیکتی. جماعت مغنیان بریشم سرآهنگی از برای جمال را بندند. (لباب الالباب عوفی ج 2 ص 244 و 245) ، خوانندگی و نوازندگی. (آنندراج) : نشست و در زبان بگرفت در عشاق آهنگی که ساز زهره را بشکست در حیرت سرآهنگش. سیف اسفرنگ (از آنندراج)