جدول جو
جدول جو

معنی سر لنگ - جستجوی لغت در جدول جو

سر لنگ
ساق پا
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سر لدنی
تصویر سر لدنی
راز الٰهی، سرّ لدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سربلند
تصویر سربلند
سرافراز، سرفراز، مفتخر، با افتخار
سربلند ساختن: کنایه از کسی را سرافزار کردن، مفتخر ساختن
سربلند شدن: کنایه از سرافراز شدن، مفتخر گشتن
سربلند کردن: کنایه از سربلند گردانیدن
سربلند گشتن: کنایه از سرافراز شدن، مفتخر گشتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سر لدن
تصویر سر لدن
راز الٰهی، سرّ لدنّی برای مثال تا که در هر گوش نآید این سخن / یک همی گویم ز صد سرّ لدن (مولوی - ۱۰۶)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سه لنج
تصویر سه لنج
لب شکری، کسی که یکی از دو لب او شکافته باشد، لب شکافته، شکرلب، سلنج، سه لب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سراهنگ
تصویر سراهنگ
پیشرو قافله، پیشرو قوم، پیشرو لشکر
فرهنگ فارسی عمید
(سَ بُ لَ)
سرفراز و عالی مرتبه. (آنندراج). مفتخر. سرفراز. مباهی:
سربلندان چون به مخدومی رسند
خادمی را خاک پست خود کنند.
خاقانی.
سربلندیم هست و تاج و سریر
نبود هیچ سربلند حقیر.
نظامی.
گر به سمع تو دلپسندشود
چون سریر تو سربلند شود.
نظامی.
، بلند. عالی:
ولی دارم اندیشه ای سربلند
که بر صید شیران گشایم کمند.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(عُ رِ لَ)
بهانۀ ضعیف و سست. بهانۀ پوچ و نامسموع. (غیاث اللغات) (از برهان). عذری نامقبول. عذری نارسا. عذری ناموجه:
برد لنگی به راهواری پیش
پیشم از بسکه عذر لنگ آورد.
انوری.
حدیت لنگی استر به عذر می شاید
اگر به نکته بگویم که عذر هم لنگ است.
ظهیر.
هدهدش گفت ای چو گوهر جمله رنگ
چند لنگی چند آری عذر لنگ.
عطار.
اگر سیمت ببخشد سنگ باشد
اگر عذرت بخواهد لنگ باشد.
عطار.
هر یکی را بودعذری لنگ لنگ
این چنین کس کی کند عنقا به چنگ.
عطار.
ز ناتوانی پایم به دست عذری هست
تو عذر لنگ به نوعی که میتوان برسان.
سلمان ساوجی.
به خویش رنج پسندید بهر راحت خلق
چو عذر لنگ که در راه دیگران لنگ است.
محسن (از آنندراج).
برای وعده خلافی عبث مخور سوگند
که احتیاج عصا نیست عذر لنگ ترا.
محمدقلی سلیم (از آنندراج).
میار عذر که ره دور و مرکبم لنگ است
که عذر لنگ نشاید ز رهروان ملنگ.
کاتبی
لغت نامه دهخدا
(عَ)
یا پلنگ دژ فعلی. دهی است از دهات سرشیو شهرستان سقز. کوهستانی، سردسیر. 180 تن سکنه دارد. آب آن از چشمه و رودخانه تأمین میشود. محصولات آنجا غلات، لبنیات، توتون و حبوبات است. شغل اهالی زراعت و گله داری است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(سَ لَ)
دهی است از دهستان فریمان شهرستان مشهد. دارای 191 تن سکنه است. آب آنجا از قنات تأمین میشود. محصول آن غلات، بنشن. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(سُ خِ)
اشهب. اشقر. (مهذب الاسماء). صفت اسب است
لغت نامه دهخدا
(سُ رَ)
به رنگ سرخ:
فرق بر و سینه سوز و دیده دوز و مغزریز
دربار و مشک سای و زردچهر و سرخ رنگ.
منوچهری (دیوان چ دبیرسیاقی ص 51)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
مرغی که درخت را با منقار خود سوراخ کند و دارکوب نیز گویند. (ناظم الاطباء) (اشتینگاس)
لغت نامه دهخدا
(سَ هََ)
پیشرو لشکر که بعربی مقدمهالجیش خوانند و بترکی هراول گویند. (آنندراج) (برهان). پیشرو لشکر. (شرفنامۀ منیری) :
طلایه نگه کن که از خیل کیست
سرآهنگ این دوده را نام چیست.
فردوسی.
و هر کس را از آن مقدمان و سرآهنگان نیکوئیها کرد. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 46). و همه اصفهبدان و سرآهنگان و سرلشکر جدا کرد. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 67).
سر سرهنگان سرهنگ محمد هروی
که سرآهنگان خوانند مر او را سرهنگ.
سنائی.
سرآهنگ تا ساقه از تیر و تیغ
برآورد کوهی ز دریا بمیغ.
نظامی.
درای شتر خاست از کوچگاه
سرآهنگ لشکر درآمد براه.
نظامی.
و ابوعبداﷲ محمد و ابواحمدسرآهنگ و... در وجود آمدند. (تاریخ قم ص 235).
، عسس و شحنه و میر شب. (آنندراج) :
ز صدر خاص ده عارض بدرکرد
سرآهنگان شب بیدارتر کرد.
نزاری قهستانی (از آنندراج).
، تارگنده باشد که بر تارها بکشند. آن را تیر هم گویند. (آنندراج). تار گنده را نیز گویند که بر سازها کشند. (برهان) (رشیدی) :
عدو اگر نبود گو مباش آن بدرگ
بریشمی است بر این ارغنون سرآهنگی
بقای جان تو بادا کدام اوتار است
که گر بلرزد تاری قفا خورد چنگی.
اخسیکتی.
جماعت مغنیان بریشم سرآهنگی از برای جمال را بندند. (لباب الالباب عوفی ج 2 ص 244 و 245) ، خوانندگی و نوازندگی. (آنندراج) :
نشست و در زبان بگرفت در عشاق آهنگی
که ساز زهره را بشکست در حیرت سرآهنگش.
سیف اسفرنگ (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
جانوریست از شاخه بند پاییان از رده سخت پوستان دارای چنگالهای بلند که در آب زندگی کند و در خشکی هم راه رود و بیک پهلو حرکت نماید پنجچا سرطان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سر آهنگ
تصویر سر آهنگ
سرهنگ، خوانندگی دو بیت خوانی، ابتدای آهنگ خوانی، تار کلفت ساز بم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرخ رنگ
تصویر سرخ رنگ
آنچه به رنگ سرخ باشد سرخ فام قرمز رنگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سربلند
تصویر سربلند
مفتخر، عالی مرتبه، سرافراز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرآهنگ
تصویر سرآهنگ
پیشرو لشکر، سرهنگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عذر لنگ
تصویر عذر لنگ
بهانه پوچ بهانه سست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پر رنگ
تصویر پر رنگ
که رنگ تند دارد که سیر رنگ است مقابل کم رنگ: چای پر رنگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سربلند
تصویر سربلند
((~. بُ لَ))
سرافراز، آبرومند، عالی
فرهنگ فارسی معین
سرافراز، سرفراز، مباهی، مفتخر
متضاد: سرافکنده
فرهنگ واژه مترادف متضاد
درگیری دو حیوان مثل سگ و شغال، زیر و رو شدن، بالش، متکا، زیر سری
فرهنگ گویش مازندرانی
پا دراز و لاغر، پای چوبی، آوست، نام پرنده ای مهاجر
فرهنگ گویش مازندرانی
پر رنگ
فرهنگ گویش مازندرانی
از توابع دهستان خانقاه پی قائم شهر
فرهنگ گویش مازندرانی
گیره ی چارقد زنان شامل دو عدد سکه ی نقره ای بوده و به وسیله
فرهنگ گویش مازندرانی
تیرک، ستون
فرهنگ گویش مازندرانی
دو شاخه ی متصل به سبد و زنبیل میوه چینی
فرهنگ گویش مازندرانی
پارچه ی شلوار
فرهنگ گویش مازندرانی
نوعی صدای ته حلقی که به هنگام کارهای گروهی در مزارع، هم چون
فرهنگ گویش مازندرانی
نوک استخوان گاو و گوسفند
فرهنگ گویش مازندرانی
از توابع لنگای عباس آباد
فرهنگ گویش مازندرانی
نخی که برای بستن کیسه به کار رود، محل اولین انشعاب آب در
فرهنگ گویش مازندرانی